محل تبلیغات شما

برای برداشتن لباسم به تراس میروم. هوا جوری گرم است که تعبیر " گرم " برای توصیف آن زیادی غیرمنصفانه است ، باید گفت جانسوز است، جانسوز. بادمی آید و زمین پر است از پرهای سفید کوچکی که روی زمین می رقصند. انگار که کبوتری را در آسمان پرپر کرده باشند. به سرعت لباسم را از روی رخت آویز کش می روم و از هوای جهنمی تراس فرار میکنم. کنار نرینه جان دراز میکشم. حس عجیبی برای چند ثانیه تمام بدنم را فرامی گیرد. از نرینه جان میپرسم : تا حالا شده حس کنی کل بدنت گیج میره؟ با چشمانی نیمه باز میگوید: نوچ. با هیجان میگویم : من الان تجربه اش کردم ، حس عجیبیه، انگار که بدنت دچار جزر و مد شده. مثل یه موج از نوک انگشتای پام شروع شد و تا سرم ادامه پیدا کرد و چند بار تکرار شد، انگار که بدنم موج میخورد. باور کن خیلی حس عجیبی بود. بدنم مثل یه دریا شده بود. فکر کن عمیق ترین جای دریای بدنم شکمم باشه و یه ماهی گلی کوچولو اون وسط برای خودش بچرخه و زندگی کنه . چقد زیباس. نرینه جان بوسه ای به شانه ام میزند و میگوید: حقه باز کوچولوی من ، ماهی گلی ها انگل دارند، از ما گفتن بود. 

 

من :(

دریای درونم :(

ماهی گلی کوچولو :(

ولی واقعا من حس دریا شدن داشتم. تازه ماهی گلی کوچولویش هم حقه نبود ، استعاره بود، همینجوری محض فانتزی .

 

 

یکی مرا مادر صدا خواهد زد

دریایی که من بودم

با کلی عاطفانه رفته بودیم تجدید خاطرات مثلا

حس ,  ,گلی ,بدنم ,ماهی ,، ,ماهی گلی ,نرینه جان ,انگار که ,    ,گلی کوچولو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه ی شاد